امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

عشق مامان و بابا

آخرهفته ای دیگر و بازهم کتالان

   تو این روزهای گرم تابستانی هیچی بهتر از رفتن به جای خنک نیست . برای ما هم کتالان همان جای خنک .  غروب پنجشنبه با بابایی و امیرمحمد راهی کتالان شدیم . عمو همت ودایی جون فرهاد هم از تهران اومده بودند. خاله جون فهیمه با دختراش برای تولد امام رضا رفتند مشهد . طبق معمول همه پنجشنبه جمعه ها جاده فیروزکوه پرترافیک بود . به گدوک که رسیدیم توقف کردیم .   به محض رسیدن به کتالان ، امیرمحمد مشغول دیدن برنامه کودک شد . با دیدن عمو همت خیلی خوشحال شد و ازش قول گرفت که روز جمعه با هم برن کوه و سیب زمینی کباب کنند .   روز بعد ساعت 7 و نیم صبح از خواب بیدار شد . به کمک بابابزرگ برامون گردو شکوند تا صبحانه نون و پنیر و گ...
16 شهريور 1393

پارک جنگلی جوارم

  جمعه 7 شهریور بعد از خوردن صبحانه کفش و کلاه کرده و راهی پارک جنگلی جوارم شدیم. بابایی بقیه رو هم راه انداخت . برای نهار جوجه کباب گرفتیم . تا خرید کنیم پویان خودشو به ما رسوند تا با ماشین مابیاد .   اول شهر شیرگاه هم نون لواش داغ و خوشمزه ای خریدیم و با کلی هله هوله راهی جنگل شدیم . بماند که امیرمحمد تو خونه یه پلاستیک خوراکی برای خودش برداشت . ( شب قبلش با دایی جون بهمن رفته بود بیرون و بهمن هم کلی خوراکی براش خرید ). به محض اینکه مستقر شدیم با نون داغ و پنیر و خیار و گوجه از خودمون پذیرایی کردیم . امیرمحمد به بابایی گیر داد که برام تاب درست کن و بابایی هم گفت بابابزرگ که اومد برات درست میکنه . بعد از کمی عمه جون خد...
9 شهريور 1393

تولد مامانی

تولد تکرار امیدواری خداوندی است .    2 شهریور تولدم بود . بابایی و امیرمحمد برام کیک خریدند . باید شمع 37 سالگیمو فوت میکردم ولی بابایی لطف کرد و شمع  36 خرید تا خیلی احساس پیری نکنم .   کیک شکل یه کنده درخت بود که البته به نظر من برای جمه سه نفره ما خیلی بزرگ بود ولی بابایی اینطوری فکر نمیکرد ناگفته نماندکه خیلی هم خوشمزه بود. امیرمحمد تا میتونست به همه جای کیک انگشت زد ، بعد هم حسابی همه جای کیک و فشفشه بارون کرد . فشفشه ها رو روشن کرد .    شمعها رو فوت کرد و حتی کیک و هم برید . هر چی ازش خواستیم برامون برقصه اینکارو نکرد . به شدت درگیر فشفشه ها بود . بعد از تولد ه...
8 شهريور 1393
1